آب سرد

0 views
0%

زیر دوش آب سرد ایستادم یخی آب و لرزی که پام انداخت و در ادامه سست شدنشون باعث شد روی زمین بشینم دوس داشتم مچاله شم پاهامو بغل کرده بودم و سعی می کردم تا حد امکان تو سینم فشارشون بدم برای قفل کردن دستام تو همون حالت ناخنمو تو ساق پام فرو کردم تقلای بیش از حد پاهای خستم برای باز شدن باعث شد دستم بلغزه و روی ساقم جای چنگ چهار تا خط خون بیاد خونی که با آب سردی که از فاصله با فشار روش میومد بند بشه به ديوار تكيه دادم و انگشت خونيمو توي دهنم كردم مزه ي آهن خون كه با آب قاطي شده بود تو دهنم مي پيچيد انگشتم گرم شده بود پاهام با فاصله از هم روي زمين دراز بود موهای نیمه خیسمو پشت گوشم دادم کبودی های روی رون پام منو یاد تنها آدم زندگیم مینداخت سامان روشون دست می کشیدم و فشارشون می دادم با فکر اینکه این کبودی های بنفش رنگ در اثر كي و چی ایجاد شدند ترن آن می شدم دستم سمت لب های خشکم رفت دورشو با انگشت اشارم خط می کشیدم پوست خشك لبم خيس شده بود همينو تا گردن و سینه هام ادامه دادم انگشتام خیلی آروم طوری که هر لحظه حس می کردم و نمی کردم روی پوست برنزم حرکت می کرد مرز خط بیکینی كه با گذشت روز ها كم رنگ مي شد رو طی می کرد و سمت پوست صورتی اطراف نوک سینم مي رفت و دایره وار ادامه مي داد نوک سینم یکم حساس شده بود جای دندون های سامان با فشار دادن سینم درد می گرفت ازون حالت ها که هنوز کبود نشده ولی تغییر رنگ اون قسمت از پوست و دردی که می گیره نشون می ده که تو چن روز آینده قراره چه رنگی بشه این بار از روی عمد همونجا رو فشار دادم و از دردش ناخودآگاه لبمو گاز گرفتم لذتي كه از دردش مي بردم بيشتر از دردهايي بود كه خودم مسببش بودم نوك سينه هام سفت شده بود دستم بین پاهام بود چشمامو بستم وجدانم حالت پوکر فیس ميخواست حرف بزنه هيس الآن نه توي دنيايي از خاطرات دنبال يه خاطره يه لحظه ي مناسب بودم صحنه هاي مختلف از ذهنم مي گذشتند هركدوم براي چند ثانيه مي موندند و ذهنم روي بعدي مي پريد اون باري كه روي پاش بودم و اسپنك ميشدم اون روز خودش مي زد و مي شمرد و من بايد براي ضربه ي بعدي التماس مي كردم يا نه نه اون باري كه از نوك انگشتاي پاش بوسه ها رو شروع كردم و همينطور بالا مي رفتم ذهنم پريد روي اون لخطه اي كه سنگينيش رو روي خودم حس مي كردم وقتي كه نفس هام به گردنش مي خورد و تهديد مي كرد كه صدات در نمياد بله ارباب رو بلند گفتم اينو دستم كه حركت لب هامو حس مي كرد تاييد كرد ولي با شدت گرفتن حركاتش كنترلمو از دست دادم و با هر ناله ي داد مانندِ من گوش راستمو گاز مي گرفت و مكثي براي موندنِ بيشتر توي من مي كرد ميدونست هميشه سوراخ گوش چپم حساسه همه چيو ميدونه اين مرد سامان همه چيزمو ميدونه تيكه تيكه ي روحمو دونه دونه ي حركاتمو بلده نزديك بودم حركات دستم تندتر شده بود اتوماتيك وار حرفش توي افكارم زمزمه شد براي هركاري بايد بايد از من اجازه بگيري جاي نيشگون هاش روي گودي كمرم رو فشار دادم صورتش توي ذهنم بود با چشماي قهوه ايش نگام مي كرد مي تونم ارباب اجازه داري نزدیک به ارضا شدن بودم بدنم بقیه راهو میدونست پاهام ب لرزه افتاد انگشتای پامو جمع کردم با یاداوری نگاهش رگهای دستش استایل ایستادنش ارضا شدم دستمو روی اون قسمتی که فقط متعلق به سامانه گذاشتم و نبضشو حس کردم کاری ک اون بعد از ارضا شدنم می کنه خودمم از كار خودم بعد از ورزش تعجب كرده بودم انرژي اي براي ايستادن نداشتم نميدونم چند دقيقه ولي مي دونستم انقدر بي حركت تو همون حالت زير دوش نشسته بودم كه بدنم به سردي آب عادت كرده بود نشسته شامپوي سرم رو برداشتم شروع به چنگ زدن موهام كردم آب كف ها رو با خودش مي برد دستمو به لبه ي وان گرفتم و ايستادم ٣٠ ثانيه زير دوش موندم تا مطمئن شم كفي رو بدنم نمونده شير آب رو بستم روي نوك پاهام ايستادم تا درِ كمد بالاي آينه رو باز كنم كه يادم افتاد حوله ها توي لباس شويي ان پوزخند خودمو از تو آينه ي بخار نشده ديدم درو باز كردم فرق هواي داخل و بيرون حمام فقط بادي بود كه از درز در و پنجره ها تو خونه ميومد خارج شدم تنم مور مور شده بود با پاهاي خيس خيلي آروم روي پاركت سمت دمپايي هام حركت مي كردم خسته بودم طوريكه پلك زدن هام هم طولاني تر شده بود چشمم به تيوي افتاد كه از صبح تا الآن روشن مونده بود روي كاناپه نشستم دنبال كنترل بودم كه دلم خواست براي چند لحظه سرمو روي كوسن بذارم و الما صداي مردونه ي سامان توي گوشم مي پيچيد چشمامو باز كردم سامان روي زمين كنار كاناپه زانو زده بود و با تعجب بهم نگاه مي كرد هوا تاريكه الآن اومدي سرم از درد ميتركيد اين چه وضعيه به خودم نگاه كردم يادم اومد قرار بود فقط چند لحظه سرمو بذارم لبامو از هم باز كردم تا حرف بزنم كه زودتر گفت پاشو لباس بپوش بعد حرف مي زنيم خط وسط ابروهاش كه عميق شده بود رو دوس داشتم فكر اينكه اگر سرما بخورم سامان چه قيامتي به پا ميكنه سر دردمو بيشتر مي كرد خيلي سريع پا شدم و درحاليكه با دستم خودمو مي پوشوندم با قدم هاي تند سمت اتاق خواب رفتم شلوار پنبه اي صورتي و يه تاپ سفيد بدون سوتين پوشيدم يه ربدشامبر پنبه اي سرخابي رنگ هم تنم كردم و موهاي نيمه خيسمو تو كلاهش كردم سردم بود گلوم هم هر ازگاهي مي سوخت كه سعي كردم با محكم قورت دادن آب گلوم به بدنم بفهمونم كه من خوبم سمت آشپزخونه رفتم و زير كتري رو روشن كردم هنوز خسته بودم هنوز خوابم ميومد روي مبل با همون لباس هاي بيرون بدون كتش نشسته بود و كانالارو بالا پايين ميكرد اون چه وضعيتي بود روي كاناپه دراز كشيدم كوه كَندي دختر يه چيز تو همون مايه ها گفتم و پتوي تا شده روي دسته ي مبل رو باز كردم و روم كشيدم صبح ورزش بودم بعدم رانندگي تا خونه و بعد هم مكث كردم دوش خجالت تو صدام بود و فهميد لب خندش رو نميتونست كنترل كنه حتي بدون نگاه كردن بهش هم ميتونستم حالت صورتش رو بفهمم دوشِ خالي چي باعث شده بود دخترم امروز نتونه تا اومدن من طاقت بياره خنده ي جذابش كه تو لحن صداش بود منو خندوند نبودي ولي جاي تو توي روحم و جسمم كه بود من كاري ندارم فقط دلم ميخواد بخاطر سهل انگاري امروزت سرما بخوري نگرانيم براي سرما خوردگي بيشتر از گلو درد و تبم اذيتم مي كرد تو همين افكار بودم كه صداشو شنيدم الما پاشو بريم تو تخت بخوابي گيج خواب بودم پهلومو گرفت و تا تخت همراهيم كرد خواستم ولو بشم كه گفت اينارو بخور بعد دو تا قرص سرماخوردگي خوردم كمكم كرد ربدشامبر رو دربيارم و بعد زير پتو مچاله شدم نيمه هاي شب بود بخاطر گرما از خواب بيدار شده بودم انگشت سامان مثه اكثر اوقات بين دندونام بود دندون قروچم با بيدار شدنم تموم شده بود جاي دندون هام روي دستشو بوسيدم و پتو رو كنار زدم نفهميدم چي شد كه دوباره خوابم برد صبح شده بود هنوز چشامو باز نكرده بودم ولي روشنايي اتاق از پشت پلكام مشخص بود خيلي سخت چشامو باز كردم تاپم از عرق خيس بود گلوم خيلي درد مي كرد و از همه بدتر سامان پيشم نبود صدام در نميومد بخاطر همين با سختي زياد خودمو به آشپزخونه رسوندم سامان با موهاي به هم ريختش در حال آب پرتقال گرفتن بود چند تا آدم تو زندگيشون ميتونستن بعد از بيدار شدن شوهرشون رو كه داره براشون آب پرتقال ميگيره رو ببينن تو ذهنم به وجدانم لبخندِ پوزخند مانندي زدم سامان برگشت و با چشماي نگران و جديش بهم نگاه كرد صبح بخير پرنسس با لبخند جوابشو دادم خواستم جلو تر برم كه سرم گيج رفت دستمو به لبه ي اوپن گرفتم و _ _ الما با داد سامان چشمامو باز كردم فك ميكردم دوباره مثه ديروز روي كاناپه خوابم برده ولي سردي و سختي زير سرم بهم فهموند كه روي زمينم و سامان با صورت نگران بهم زل زده چرا داد ميزني فك كردم فك كردم مُردم مادرش تو دستاي سامان با اين دنيا خداحافظي كرده بود و رفته بود فوبياش از مرگ ِعزيز ترين هاش از اون موقع بيشتر شده بود گفتي حالت بده گفتم بريم دكتر كه يهو افتادي روي زمين نشستم مي ريم بيمارستان جرئت مخالفت كردن نداشتم كاپشنمو تنم كرد شال پشمي مو دور سرم پيچوند خيابونا صبح جمعه خلوت بود چشمام گرم ميشدن و پلك زدن هام طولاني تر داشت خوابم مي برد كه سامان دستمو فشار داد چشماتو باز نگه مي داري ترسش بيش از حد بود من فقط سرما خوردم و يكم بيحالم پس من بودم از حال رفتم به بيمارستان رسيديم ماشين رو جلوي در اورژانس ول كرد و پياده شديم منو روي صندلي نشوند و خودش سراسيمه به خانوم پشت كانتر از حال بد من ميگفت مريض كجاست به من اشاره كرد آقاي محترم لطفا آروم باشين شما حالتون بدتره قيافه ي سامان اون لحظه اي كه دلش ميخواست پرستارو بكشه برام خنده دار بود طوري نگاش كرد كه همون لحظه چند تا پرستار منو به سمت تخت خالي توي اتاقي كه ٦ تخت داشت راهنمايي كردند دراز كشيدم و برام آنژيوكت وصل كردند سامان پيشم نبود با چشمام دنبالش ميگشتم تبم رو گرفتند ٤٠ درجه تب داشتم گلوم باز شده بود سامان پرستاري كه رژ آجری رنگ زده بود به یه طرف اشاره کرد و سامان بلافاصله توی میدان دیدم قرار گرفت دکتر بالای سرم اومد یهو از حال رفت رو زمین افتاد لطفا دقیقتر بگید دیروز که اومدم خونه دیدم با موهای خیس و بدون لباس خوابش برده بود پرستار با تعجب گفت آقای دکتر ۴۰ درجه تب داره به گلوم اشاره کردم سامان ادامه داد گلوش هم درد میکنه هرکاری که لازمه رو لطفا انجام بدین بخاطر تهدید ها و نگرانی های سامان منو به اتاق خصوصی منتقل کردند که آزمایش های لازم رو انجام بدن سواستفاده ی بیمارستان از نگرانی سامان رو اعصابم بود تنها چیزی که حالمو خوب می کرد دستای سامان و نگاه نگرانش بود از آزمایش خون برگشته بودیم لباس سفید خال خالی بیمارستان تنم بود باید برای عکس از قفسه ی سینه و آماده می شدم تمام مدت سامان بغلم بود نگرانی هاش نگرانی هاش هم جذاب بود هم رو اعصاب تو زندگیم کسی اونقدر برام نگران نبوده از وضعیت خودم که بخاطر مهم بودنم برای یه نفر لذت میبردم بدم میومد بعد از خوردن قرص ها و شربتم خوابم برده بود ساعت های ۱۰ شب بود که بیدار شدم از بیمارستان متنفر بودم سامان روی صندلی بود که با تکون های من سمتم اومد تا کی اینجاییم تا فردا که هم تبت پایین بیاد هم صبح نوار مغزی بدی هم متخصص برای تشخیص عفونت سینت بیاد سامان من فقط سرما خوردم الما غش کردی تا مشخص نشه همه چیزت نرماله هیچ جا نمیریم دستمو گرفته بود سمت لبام بردم و بوسیدمش دوست دارم سامان تمام زندگی منی تو گشنمه الآن میگم سوپ بیارن من فقط با تو سیر میشم الما کنارتر رفتم که بتونه بشینه نشست ددی بودنش حتی تو اون حالت تحریکم کرده بود میخوامت همین الآن با همون چشمای نگرانش خندید دخترم از کی تا حالا انقدر هورنی شده سرشو سمتم آورد که گونمو ببوسه با یه حرکت عجیبی سمت لبم هدایتش کردم و بوسه رو شروع کردم سرفم گرفت یاد گلو دردم افتادم عقب کشیدم حداقل پیشم دراز بکش به بالشتم تکیه داد و پاهاش رو زمین موند سرمو بلند کردم که دستشو زیر سرم بذاره فهمید لبخند زد و انجام داد تو بغلش بودم جایی که خوب می شدم جایی که بهش تعلق داشتم نوشته ی

Date: April 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *